دومین عید امیرعباس
سال ٩١ هم تا دو روز دیگه از راه میرسه و این دومین عیدی هست که تو عسل مامان اونو درک میکنی امسال بزرگتر شدی و خیلی خیلی شیطون از خرابکاریهای پنجشنبه و جمعه هر چی بکم بازم کمه از انداختن سنگ تو چاه آشپزخونه بگیر تا بریدن دستت با تیغ خلاصه حالا دیگه نمی تونم تو رو خونه کسی ببرم پیشاپیش عیدت مبارک عسلم ...
نویسنده :
مامان سمیه
12:35
امیرعباس و کامپیوتر
مامانی توی خونه نمیتونه توسایتت مطلب بذاره آخه تو تا میبینی مامان کامپیوتر و روشن میکنه خودت رو صندلی میشینیو مامانو بلند میکینی همچین هم موس و تو دستت میگیری و به کامپیوتر نگاه میکنی که کسی ندونه فکر میکنه سالها کارت کار با کامپیوتر بوده و دکترای کامپیوتر داری ...
نویسنده :
مامان سمیه
8:30
گریه امیرعباس
امروز وقتی به خونه زنگ زدم صدای گریه تو به گوشم خورد اینجوری که مامان بزرگ میگفت میخواستی همراه دایی و خاله بری بیرون چون تو رو نبردند تو هم بهونه گیری میکردی بعدشم رفتی آلبوم عکس و آوردی هی صورتتو میذاشتی رو عکس من و مامانی میگفتی و اشک میریختی الهی مامانی فدات بشه یه بوووووسسسس ...
نویسنده :
مامان سمیه
7:52
نه
عسل مامان دیگه کم کم داره حرف زدن یاد می گیره عین طوطی هر کی هر چی میگه سریع تکرار میکنه از همه شیرینتر اون نه گفتناش مثلا بهش میگی مامانو دوست داری میگه نه خلاصه هر کیو بگی دوست داری میگه نه .بعضی از کلمه ها رو که میگه تخم مرغ=تخ اینجا=ایتا آفرین=آپیی رفت=اف . . فقط پول رو درست میگه این بچه هم فهمیده چی ارزش داره
نویسنده :
مامان سمیه
7:37
مسواک
ديشب ساعت يك خوابيدم از دست كارهايي كه امير عباس انجام ميده نمي دونم اين چه علاقه اي كه به مسواك داره هر وقت اونو ميبرم دستشويي هر چي مسواك و خميردندون اونجا هست با جاش بر ميداره حالا مگه ميتوني ازش بگيري ديشب تو رختخوابش نشسته بود و با اونا بازي ميكرد تازه ميگفت چراغم روشن باشه خلاصه خدا به خاله سعيده عمر بده كه اونو برد بيرونو يه جو ري سرگرمش كرد ...
نویسنده :
مامان سمیه
8:06
امیرعباس دیگه نمی خواد خونه بیاد
عسل مامان حالا دیکه بزرگ شده و میفهمه که وقتی بیاد خونه تنهاست برا همین هروقت میرم خونه مامان بزرگش که بیارمش خونه جیغ میزنه و همش میگه نه میدونم بزرگتر که شد دیگه خونه نمیاد ...
نویسنده :
مامان سمیه
8:05